آرزومندی که شد دیوانه و زارت منم
مثل هر شب مشت می کوبد به دیوارت منم
آن زن دیوانه خویی که ندانی از چه رو
اینچنین از دوری ات گردیده بیمارت منم
آنکه می خواهد تو را هر لحظه مانند نفس
دل به مهرت بسته و گشته گرفتارت منم
آنکه با یک عشق ناب و دلنشین می خواهدت
آنکه مشتاقانه می آید به دیدارت منم
آنکه صد دلدادهء بی عیب دارد پیش رو
لیک میخواهد تو را با عیب بسیارت منم
آنکه لبخندت برایش باغهای عاطفه است
آنکه جان میگیرد از چشمان تبدارت منم
آنکه او را سخت میخواهی و حاشا میکنی
آنکه میرنجانی اش با قهر و آزارت منم
ای که همچون شاه بیت یک غزل شورافکنی
آنکه میخواهد کند هر لحظه تکرارت منم
ای بلور نازک پر خاطره از جنس نور
آنکه بیش از جان شیرین شد نگهدارت منم
ای کویر خشک و آتشناک و عشق افروز من
آنکه میخواهد کند از عشق سرشارت منم
آنکه شورانگیز و وهم آلود از ره میرسد
چون ” ستاره ” می درخشد در شب تارت منم
بازدید دیروز : 14
کل بازدید : 30168
کل یاداشته ها : 11